تصویر روز: در حال رانندگی با موتور خود هستی. سعی می کنید تمام موارد ایمنی را رعایت کنید؛ کلاه ایمنی هم با وجود گرمی هوا بر سرتان هست. یک لحظه به ساعت نگاه می کنید و می بینید انگار کمی دیرتان شده است! با خود می گویید کمی سریع تر بروم که بتوانم زودتر به مهمانی امشب تان برسید.
خانه تان امشب دورهمی خانوادگی است که طبق روال هر ماهه برگزار و این بار نوبت شماست که میزبان یک جمع صمیمی شوید.با خود می گویید اشکالی ندارد کمی دیرتر برسید. مگر چند دقیقه می توانید با این وسیله نقلیه زودتر برسید و با همین تفکرات عطای زودتر رسیدن تان را به لقایش می بخشید.
در همین فکرها موتور سوار دیگری را می بینید که با سرعتی بسیار زیاد از کنارتان رد می شود. یک لحظه می گویید چه می شود من هم کمی تندتر بروم؟ ابروهای تان را در هم می کشید. اطرافیان تان شما را آدمی محتاط می دانند و شما با این که می دانید بعضاً از همین ناحیه مورد انتقاد و تمسخر قرار می گیرید اما به آن توجهی نمی کنید.
با خود می گویید بعد از پیچ بعدی سرعتم را زیاد می کنم. هنوز ۲۰ متر مانده است به پیچ! موتور سواری که از شما سبقت گرفته بود خیلی از شما دور است. نمی خواهید به او برسید و با او کورس بگذارید. صبر می کنید از پیچ بگذرید تا مانند موتور سواری که با سرعت بیشتری از شما سبقت گرفته بود با رعایت احتیاط به مسیر خود ادامه بدهید.
ناگهان صدایی مهیب توجه شما را جلب می کند. چشمان خود را ریز می کنید که ببینید چه شده است. موتور سواری که از شما سبقت گرفته است را با چهره ای خون آلود در روبروی خود می بینید!
می رسید و کلاه خود را بر می دارید و کنار او می روید. می گویند تمام کرده است. با بحت و حیرت و دهانی خشک شده و چشمانی درشت خیره به جنازه موتور سوار نگاه می کنید. فردی که کنارتان ایستاده و خود را شاهد ماجرا معرفی می کند در حال توضیح واقعه است.
«موتوری داشت میومد ، با اینکه اینجا سبقت ممنوع بود این راننده بی احتیاط خودرو اومد سبقت بگیره و زد به موتوری و افتاد و اون ماشینه از روش رد شد»
آن یکی می گوید عجله آقا ! اگر مردم آرام و از شتابزدگی بهدور باشن، هیچکس هلاک نمیشه.!
می خواهید جواب او را بدهید و بگویید که می توانستید جای آن موتور سوار باشید اما چه بگوئید!
راننده خودروهایی که عامل مرگ این موتور سوار بوده اند هیچ حرکتی نمی کنند. انگار هنوز به حالت عادی بازنگشته اند.
به سراغ موتور خود می روید، هنوز شما هم دست و پایتان می لرزد. هزاران بار خدا را شکر می کنید که جای او نبودید و تاسف می خورید که جان یک انسان به این راحتی از دست می رود. شاید شما جای او بودید.
به ساعت خود نگاه می کنید. خیلی دیر شده است. دیگر اهمیتی ندارد. دیرتر می رسید اما می ارزد.
وقتی به خانه می رسید هنوز مهمان ها نیامده اند. شاید پشت ترافیک آن تصادفی مانده اند که شما شاهدش بودید. کسی چه می داند شاید آن تصادف برای شما اتفاق می افتاد
تا آمدن مهمان ها وقت باقی است. روزنامه را از روی میز برمیدارید. تیتر آن را می خوانید«مرگ ۴۰ موتورسوار در ۶ ماه نخست امسال »
دیدگاهتان را بنویسید