برترین ها ـ ساعت ۷:۳۰ صبح ۱۲ مرداد، مرد ضایعات جمع کنی به سراغ سطل زبالهای در قلعه حسن خان رفت. او در حال جست و جو بود که ناگهان چشمش به کیسه نایلونی سیاه رنگی افتاد، وقتی در کیسه را باز کرد ناگهان با دست انسانی داخل آن مواجه شد.
در ادامه بررسیها، مشخص شد که مقتول مشکلات روحی داشته، به طوری که مدتی در یک مرکز روانی بستری شده است. این در حالی بود که مقتول با پدرش اختلاف داشت و دو مرتبه از سوی پدرش تهدید به قتل شده بود.
با کنار هم قرار دادن مدارک و شواهد، فرضیه قتل پسر ۳۱ ساله بهدست پدرش قوت گرفت و به دستور بازپرس جنایی، پدر بازداشت شد. پدر مقتول گرچه همچنان منکر جنایت بود اما در مواجهه حضوری با مدارک پلیسی – قضایی به قتل پسرش اعتراف کرد. در ادامه تحقیقات مقداری از جسد مقتول در اطراف تهران کشف شد.
اختلافت با مسعود چه بود؟
او پسری گوشه گیر اما پرخاشگر بود. چند سال قبل برای تحصیل به استرالیا رفت و بعد از گرفتن مدرک فوق لیسانسش در یکی از رشتههای مهندسی به ایران برگشت. مدتی اینجا بود و دوباره به استرالیا رفت؛ اما یکی از دوستانش کلاه سرش گذاشت و همه دلارهایش را سرقت کرد. همین مسأله باعث افسردگی و گوشهگیری بیشتر مسعود شد و او یک سال قبل به ایران برگشت. در این مدت تحت درمان بود و حتی در مرکز روانی هم بستری شد.
چرا او را کشتی؟
نمی خواستم او را بکشم، همه چیز اتفاقی رخ داد. پسرم وضعیت روحی مناسبی نداشت، یک مرکز درمانی در نزدیکی خانهمان بود. شب قبل از جنایت تصمیم گرفتم دوباره او را در مرکز درمانی بستری کنم. روز ۱۱ مرداد ساعت ۶ یا ۷ صبح بود، رفتم داخل اتاق دیدم مسعود بیدار است. به او گفتم باید به مرکز درمانی برویم، اما او مخالفت کرد و سر همین مسأله با هم دعوایمان شد. یک دفعه به سمت من حمله کرد و گلویم را گرفت و مرا هل داد. من هم عصبانی شدم و با پتکی که در خانه بود به سر او ضربهای زدم.
چرا جسد را تکه تکه کردی؟
شوکه شده بودم، نمیخواستم او را بکشم. چند ساعتی بالای سر جسد او گریه کردم و در نهایت تصمیم گرفتم جسد را از خانه خارج کنم تا همسر و دخترم از ماجرا باخبر نشوند. جسد را مثله کردم و هر تکهای از آن را داخل یک کیسه گذاشته و سپس داخل صندوق عقب خودروام قرار دادم.
چرا جسد را به قلعه حسنخان بردی ؟
ابتدا میخواستم جسد را در سطلهای زباله تهران بیندازم، اما با خودم گفتم اگر پیدا شود، لو میروم. به همین دلیل تکههای جسد را در جاده ملارد، شهریار و قلعهحسن خان انداختم. بعد به خانه آمدم و خونها را پاک کردم. قالیچه را هم که خونی شده بود دور انداختم و وانمود کردم پسرم ما را ترک کرده است.